تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
ای خداوندی که از لطف تو جاه آوردهام
زآنچه بودستم گرفته بارگاه آوردهام...
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم