نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست
عشق گاهی در جدایی گاه در پیوندهاست
عشق گاهی لذت اشکی پس از لبخندهاست
دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را
نگاهی باز میگیرد سر راه نگاهم را
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد
یک سلام از ما جواب از سمت مرقد با شما
فطرس نامهبر تهران به مشهد با شما
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
این سر شبزده، ای کاش به سامان برسد
قصۀ هجر من و ماه به پایان برسد
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
گلویم خشک از بغض است و چشمانم ز باران، تر
پریشان است احوال من از حالی پریشانتر
به حق خدای شب قدرها
بیا ای دعای شب قدرها
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید
بالاتر از بالایی و بالانشینی
هر چند با ما خاکیان روی زمینی
دلمردهایم و یاد تو جان میدهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما