شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
سبزپوشا با خودت بخت سپید آوردهای
گل به گل هر جا بهاری نو پدید آوردهای
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
در دست سپیده، برکاتی دگر است
پیغام سحر را، کلماتی دگر است
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
دل بر دو سه دم گرمی بازار مبند
امید به هیچ کس به جز یار مبند
بیآن که چو موج، در تلاطم باشی
با صبر و رضا، غرق تبسم باشی
تا کی به خروش و خشم، کاری کردن؟
مانند سپند بیقراری کردن؟
ای دوست! سخاوت، آسمانپیوند است
این شاخۀ سبزِ باغِ بیمانند است
خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بینشانت!
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
با تیر غم و بلا، نشانش نکند
حیران زمین و آسمانش نکند
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
میخواهی اگر روشنی آب شوی
یا در شب تیره مثل مهتاب شوی
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
بر سفرۀ این و آن، سخن ساز مکن
جز درگه حق نیازت ابراز نکن