هیچ مردی در جهان مانند پیغمبر که نیست
هیچ بختی بهتر از پیوند پیغمبر که نیست
ماییم و شکوهِ نصر ان‌شاء‌الله
قدس است و شکستِ حصر ان‌شاء‌الله
دلت را داغ‌ها در بر کشیدند
به خون و خاک و خاکستر کشیدند
زخم‌هایی که به تشییع تنت آمده‌اند
همچو گلبوسه به دشت کفنت آمده‌اند
گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
بادها هم پیاده آمده‌اند که ببوسند خاک پایت را
آسمان هدیه می‌دهد به زمین، عطر آن پرچم رهایت را
می‌روی دریا دل من! دست خالی برنگردی
از میان دردها با بی‌خیالی برنگردی
عطر بهار از سر کوه و کمر گذشت
پروانه‌وار آمد و پروانه‌تر گذشت
رسید صاعقه و شیشۀ گلاب شکست
شب از در آمد و پهلوی آفتاب شکست
از جاری لطف آسمان‌ها می‌گفت
از رحمت بی‌کران دریا می‌گفت
ببین که با غم و اندوه بعد رفتن تو
میان معرکه ماییم و راه روشن تو
در حریم خانه ماندی اعتکاف این است این
سوی مسجد شعله‌ور رفتی، مصاف این است این
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
بار بر بسته‌ای ای دل، به سلامت سفرت
می‌بری قافلۀ اشک مرا پشت سرت
یاد تو آیینه و نام تو نور
ذکر تو خیر است و کلام تو نور
در نگاهت دیده‌ایم این وصف بی‌مانند را
پاکی الوند را، بی‌باکی اروند را
ایستاده کنار مردم شهر
چون همیشه صمیمی و ساده
بگو با من که در آن روز و در آنجا چه می‌دیدی؟
شهید من! میان تیر و ترکش‌ها چه می‌دیدی؟
چه حرف‌های زلالی که رودهای روانند
چه نورها، چه سخن‌ها که با تو در جریانند
مصحف نوری و در واژه و معنا تازه
وحی آیات تو هر لحظه و هرجا تازه
به ابتدا رسیده‌ای، به انتها رسیده‌ای
به درک اولین و آخرین صدا رسیده‌ای
دنیای کلام تو جهان برکات است
عمری‌ست جهان ریزه‌خور این کلمات است
مگر نه اینکه همان طفل غزه طفل من است
چرا سکوت کنم سینه‌ام پر از سخن است
ای در دلم محبت تو! هست و نیستم!
هستی تویی بدون تو من هیچ نیستم
