به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم