باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد