زخمهایی که به تشییع تنت آمدهاند
همچو گلبوسه به دشت کفنت آمدهاند
بادها هم پیاده آمدهاند که ببوسند خاک پایت را
آسمان هدیه میدهد به زمین، عطر آن پرچم رهایت را
عطر بهار از سر کوه و کمر گذشت
پروانهوار آمد و پروانهتر گذشت
رسید صاعقه و شیشۀ گلاب شکست
شب از در آمد و پهلوی آفتاب شکست
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
چه حرفهای زلالی که رودهای روانند
چه نورها، چه سخنها که با تو در جریانند
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
دنیا چه کرد با غزل عاشقانهات
حال و هوای مرثیه دارد، ترانهات
قلم چگونه گذارد قدم به ساحت تو
توان واژه کجا بود و طرح صحبت تو
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟
تکیده قامتش و تکیه بر عصا نزدهست
همان که غیر خدا را دمی صدا نزدهست
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
رسید و گرد راهش کهکشانها را چراغان کرد
قدم برداشت، نیشابور را فیروزه باران کرد
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
با بستن سربند تو آرام شدند
در جادۀ عشق، خوشسرانجام شدند
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد