ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست