ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
وجود، ثانیه ثانیه در تو فانی شد
طلیعۀ غزلی صاحبالزمانی شد
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست