تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را