باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست