دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس