تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
سبزپوشا با خودت بخت سپید آوردهای
گل به گل هر جا بهاری نو پدید آوردهای
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بینشانت!
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش