به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
کربلا
شهر قصههای دور نیست
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
نشاط انگیز نامت مینوازد روح عطشان را
تو مثل چشمهای! نوشیده و جوشیده انسان را
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف