تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
دل شکسته...تن خسته، آمد از در ساعت
سلام داد و کمی مکث کرد باز به عادت
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم
لطف تو بیواسطه، دریای جودت بیکران
عالمی از فهم ابعاد وجودت ناتوان