دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند