اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین
در هر عزای دلشکنی فَابکِ لِلحُسَین
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
رفتند که این نام سرافراز بماند
بر مأذنهها نام علی باز بماند
سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
گفتند: که تا صبح فقط یک راه است
با عشق فقط فاصلهها کوتاه است
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
عشقت مرا دوباره از این جاده میبرد
سخت است راه عشق ولی ساده میبرد
کاروان میرسد از راه، ولی آه
چه دلگیر چه دلتنگ چه بیتاب
دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظهای که بوسه زده زخم سیب را
قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرّحمان بخوان پیغمبرانه
بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت
یوسفترین شهید خدا پیرهن نداشت
حس میکنم هرشب حضورت را کنارم
وقتی به روی خاک تو سر میگذارم
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
خدا وقتی نخواهد، عمر دنیا سر نخواهد شد
گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهد شد
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
فرق مادر شهید
با تمام مادران دیگر زمین
با گوشۀ شالت پر پروانهها را جمع کردی
گرد و غبار کاشی صحن و سرا را جمع کردی
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو