سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت