بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
تویی که میدمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
پیچیده در ترنّم هستی، صدای تو
ای راز ناگشودۀ هستی، خدای تو
من در همین شروع غزل، مات ماندهام
حیران سرگذشت نفسهات ماندهام
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
ماه است و آفتابیام از مهربانیاش
صد کهکشان فدای دل آسمانیاش
چشمه چشمه تشنگی، زائران! بیاورید
نام آبِ آب را بر زبان بیاورید
ای سلسله در سلسله در سلسله مویت
وی آینه در آینه در آینه رویت
میبینمت به روشنی آفتابها
قرآن شرحه شرحۀ هر شامِ خوابها
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا