من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد