شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی