الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
باید که گناه را فراموش کنیم
قدری به سکوت قبرها گوش کنیم
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...