پیِ خورشید، شب تا صبح، در سوزِ مِه و باران
به گریه تاختیم از غرب تا شرق ارسباران
چه جای شکوه که با آسمان قرار ندارم
شکسته قفلِ قفس، جرأت فرار ندارم
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
سکوت سرمهای سد میکند راه صدایم را
بخوان از چشمهایم قطرهقطره حرفهایم را
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش