عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امام حسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امام حسینیم
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را