پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم