ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم