مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود