موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم