دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
این لحظهها قیامت عظمای چیستند؟
چون آیههای واقعه هستند و نیستند؟
رفتهست آن حماسۀ خونین ز یادها
دارد زیاد میشود ابنزیادها
تق تق...کلون در...کسی از راه میرسد
از کوچههای خسته و گمراه میرسد
خاک، لبتشنۀ باران فراگیر دعایت
پلک بر هم نزند باد صبا جز به هوایت
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی