اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
دخترم، بیتو بهشتِ جاودان شیرین نبود
بیش از این دوری، سزای صحبتِ دیرین نبود...
ستمگران همه از خشم، شعلهور بودند
به خون چلچله از تیغ تشنهتر بودند
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
در آفتاب تو انوار کبریاست، مدینه
به سویت از همه سو چشم انبیاست، مدینه
اگر به شکوه، لب خویش وا کند زهرا
مدینه را به خدا کربلا کند زهرا
عطر او آفاق را مدهوش کرد
دشت و صحرا را شقایقپوش کرد
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
به بوسه بر قدمت چشم من حسادت داشت
به حیرتم که چرا خاک این سعادت داشت؟
رُخت فروغ خداوند دادگر دارد
قَدت نشان ز قیام پیامبر دارد
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
زهرا گذشت و خاطرههایش هنوز هست
در مسجد مدینه، صدایش هنوز هست
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
ای شمع سینهسوختۀ انجمن، علی
تقدیر توست سوختن و ساختن، علی
دیگر امشب به مدینه، خبر از فاطمه نیست
جز حریق حرَمی، در نظر از فاطمه نیست
ای که شجاعت آورَد چهره به خاک پای تو
بسته به خانه تا به کی؟ دست گرهگشای تو
از آتشی که در حرمش شعلهور شدهست
شهر مدینه از غم زهرا خبر شدهست