اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
چون وجود مقدس ازلی
شاهد دلربای لم یزلی
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
بلبل چو یاد میکند از آشیانهاش
خون میچکد ز زمزمۀ عاشقانهاش
ساز غم گر ترانهای میداشت
آتش دل، زبانهای میداشت