خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
مژده، ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
روی تو را ز چشمۀ نور آفریدهاند
لعل تو از شراب طهور آفریدهاند
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایهنشین چند بود آفتاب
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است