پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
صبح طلوع زهرۀ زهرا رسیده است
پایان ظلمت شب یلدا رسیده است
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
ای یادگار آدم و ادریس، ای قلم
برکش قلم به صفحۀ تلبیس، ای قلم
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
دخترم، بیتو بهشتِ جاودان شیرین نبود
بیش از این دوری، سزای صحبتِ دیرین نبود...
ستمگران همه از خشم، شعلهور بودند
به خون چلچله از تیغ تشنهتر بودند
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
در آفتاب تو انوار کبریاست، مدینه
به سویت از همه سو چشم انبیاست، مدینه
اگر به شکوه، لب خویش وا کند زهرا
مدینه را به خدا کربلا کند زهرا
عطر او آفاق را مدهوش کرد
دشت و صحرا را شقایقپوش کرد
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
به بوسه بر قدمت چشم من حسادت داشت
به حیرتم که چرا خاک این سعادت داشت؟
باز درهای عنایت همه باز است امشب
شب قدر است و شب راز و نیاز است امشب
رُخت فروغ خداوند دادگر دارد
قَدت نشان ز قیام پیامبر دارد
زهرا گذشت و خاطرههایش هنوز هست
در مسجد مدینه، صدایش هنوز هست
مدینه با تو به ماهی دگر، نیاز نداشت
به روشنایی صبح و سحر نیاز نداشت
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان