عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید