نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
ایمان که به مرزِ بینهایت برسد
هر لحظه به صاحبش عنایت برسد
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
خوشوقت کسی که جز وفا کارش نیست
پابندِ ستم، جانِ سبکبارش نیست
«ایمان به خدا» لذت ناچیزی نیست
با نور خدا، غروب و پاییزی نیست
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
ای در دلِ تو زلال ایمان جاری
ای زخمِ زمانه بر وجودت کاری
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
در عرصۀ زندگانیِ رنگ به رنگ
کآمیختۀ هم شده آیینه و سنگ
برای من دو چشم تر بگیرید
سراغ از یک دل پرپر بگیرید
سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
دلم رود است و دریا چشمهایم
فدای دست سقا چشمهایم
حسین و زینب تو هر دو تشنه
شب ماه و شب تو هر دو تشنه
چه ماهی! ماه از او بهتر نتابید
رها شد دست او، دیگر نتابید
هزاران چشمِ تر داریم از این دست
به دل خون جگر داریم از این دست
تو احساس مرا دریاب ای رود
لبم را تر نکن از آب ای رود
هم از درد و هم از غم مینویسم
هم از باران نمنم مینویسم
شکسته، ارغوانی مینویسم
به یاد لالههای بیسر باغ
شکفتن آرزوی کودکش بود
سپاهی روبهروی کودکش بود
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
دانی که چرا مثل گُل افروختهای؟
هم ساختهای با غم و هم سوختهای؟
دانشطلبی که نور ایمان دارد
جویای فضیلت است تا جان دارد
در مکتب عشق، آبروداری کن
هر مؤمن رنجدیده را یاری کن