امشب که با تو انس به ویران گرفتهام
ویرانه را به جای گلستان گرفتهام
همیشه تا که بُوَد بر لب مَلَک تهلیل
هماره تا که بشر راست ذکر ربّ جلیل
از مکه خبر آمده داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها
ای که شجاعت آورَد چهره به خاک پای تو
بسته به خانه تا به کی؟ دست گرهگشای تو
بیمارت ای علیجان، جز نیمهجان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام
یکی ز خیل شهیدان گوشهٔ چمنش
سلام ما برساند به صبح پیرهنش
ای همه خلق جهان، شاهد یکتایی تو
دل ما، بیتِ الهی ز دلآرایی تو
گشود جانب دریا، نگاهِ شعلهورش را
همان نگاه که میسوخت از درون، جگرش را
گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی
دُر سخن بفشانم به پای حضرت هادی
کس بهغیر از تو نخواهم چهبخواهی چهنخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان
به نسخه نیست نیازی طبیب را ببرید
برای مرگ علی دست بر دعا ببرید
بیتو ای جانِ جهان، جان و جهان را چه کنم؟
خود جهان میگذرد، ماندن جان را چه کنم؟
السلام ای ماه پنهان پشت استهلال ما
ما به دنبال تو میگردیم و تو دنبال ما
هنوز این کوچهها این کوچهها بوی پدر دارد
نگاه روشن ما ریشه در باغ سحر دارد
ای بهشتِ قُربِ احمد، فاطمه!
لیلةالقدر محمد، فاطمه!
به شیوۀ غزل اما سپید میآید
صدای جوشش شعری جدید میآید
ابریست کوچه کوچه، دل من... خدا کند،
نمنم، غزل ببارد و توفان به پا کند
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات
شیطان به بیت حیّ تعالی چه میکند؟
آتش به گرد خانۀ مولا چه میکند؟