باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
هنوز از تو گرم است هنگامهها
بسی آتش افتاده در جامهها
تیر كمتر بزنید از پی صیدِ بالش
چشمِ مرغانِ حرم میدود از دنبالش
من و دل، شیعۀ دردیم مولا!
بدون تو چه میکردیم مولا!
شبیه گل، سرشتی تازه دارم
هوای سرنوشتی تازه دارم
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
ببین، تاریخ در تکرار ماندهست
جهان در حسرت بسیار ماندهست
من و آوازۀ برگشتن تو
دلی اندازۀ برگشتن تو
کسی اینگونه شیدایی نکردهست
شبیه من شکیبایی نکردهست
جهان در حسرت آیینه ماندهست
گرفتار غمی دیرینه ماندهست
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت
سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت
کمی بشتاب، باران تشنه ماندهست
دل آیینهداران تشنه ماندهست
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
به هر آیینهای، تابندگی را
به هر دل، اشتیاق بندگی را
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
به یک عشق معمایی قسم خورد
به راز یک شکیبایی قسم خورد
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بیقراری توست
دعا کن هر گلی پرپر نمیرد
کسی با چشمهای تر نمیرد
بیا با اشکهای ما وضو کن
جهان را با نگاهی زیر و رو کن
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم