روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها