با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت