بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله