نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز