جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز