دست خدا پردۀ شب را شکافت
صبح شد و نور خداوند تافت
اگرچه غايبى، امّا حضورِ تو پيداست
چه غيبتىست؟ كه عطرِ عبور تو پيداست
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
اگرچه «تحتِ کسا» یک حدیث جای تو بود
همیشه قلب رسول خدا کسای تو بود
گهواره نیست کودکیات را فلک؟ که هست
فرمانبر تو نیست سما تا سمک؟ که هست
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
شفق نشسته در آغوشت ای سحر برخیز
ستاره میرود از هوش، یک نظر برخیز
چون موج ز طوفان بلا برگشته
از کوچهٔ سرخ لالهها برگشته
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را
تا گریه کنند آن قد و بالا را
سلامِ ایزد منان، سلامِ جبرائیل
سلامِ شاه شهیدان به مسلم بن عقیل
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مطلع انوار کتاب کریم
اگرچه زخم به فرقش سه روز منزل داشت
علی جراحت سر را همیشه در دل داشت
گلخندهای که مهر به ماه خدا کند
از پای روز، حلقۀ شب را جدا کند
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند
ای علوی ذات و خدایی صفات
صدرنشین همه کائنات
ای آنکه فراتر از حضور نوری!
با این همه کی ز دیدهام مستوری؟!
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم، قناری گنگیست در سرودن او
ﮔﻠﻮﯼ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﺸﻨﻪﺗﺮ ﻣﯽﮔﺸﺖ
ﭼﻮ ﺗﺎﻭﻟﯽ ﺯ ﻋﻄﺶ، ﺍﺯ ﺳﺮﺍﺏ ﺑﺮﻣﯽﮔﺸﺖ