همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینهای، آیینهای سر تا به پا نور
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
از خاک میروم که از آیینهها شوم
ها میروم از این منِ خاکی جدا شوم
اگرچه زود؛ میآید، اگرچه دیر؛ میآید
سوار سبزپوش ما به هر تقدیر میآید
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
دنیا شنید آه نیستانی تو را
بر نیزه دید آینهگردانی تو را
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلالترین کوثر آمدم
ای سورۀ نامت، تفسیر أعطینا
زهراترین زینب، زینبترین زهرا
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
ای جذبهٔ ذیالحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق است جهانم
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو