صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند