نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند