السلام ای وارث نوح و خلیل!
ای جلال و جلوۀ رب جلیل!
ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
سلام بر تو که سلطانِ مُلکِ عشق، رضایی
سلام بر تو که مقبولِ آستان خدایی
ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت
باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت
مدینه ماه تو آمادۀ سفر شده است
نشان کوچ، در آیینه جلوهگر شده است
نبی به تارک ما تاج افتخار گذاشت
برای امت خود فخر و اقتدار گذاشت
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
تو ای مرغ شباهنگم، به حسرت بال و پر وا کن
صدای کوبۀ در شد، برو زهرا تو در وا کن
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
ای روشنی آینه! ای آبروی آب!
اسلام تو حل کرد همه مسئلهها را
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
دل بیشکیب از غم فصل جدایی است
جان، بیقرار لحظهٔ وصل خدایی است
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
ای دوست در بهشت، تو را راه دادهاند
پروانهٔ زیارت دلخواه دادهاند
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد