هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد