کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را