ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود